مشاوره خصوصی علیرضا افشار

دلسردی والدین و اطرافیان از کنکور

0
0

سلام استاد افشار عزیز وقتتون بخیر.
من میدونم امسال تو کنکور نتیجه ای که میخوام نمیگیرم، حتی امتحانات نهایی رو هم خراب کردم و از وقتی کارنامه رو گرفتم زندگیم جهنم شده. میدونم این من نیستم، اصلا باورم نمیشه این اتفاقا داره واسه من میفته. مادرم خیلی حساب کرده بود رو من، هرچی آرزو داشت به فنا دادم. دیگه هم مثل چوپان دروغگو هرچی بگم فایده نداره. یه زمانی بود حداقل با وجود همه اینا من هنوز ایمان داشتم به خودم، اونو دارن میگیرن ازم، مادرم خیلی عصبانیه و هرچی که به ذهنش میاد میگه بهم، حرفایی شنیدم این چند وقت که باورم نمیشه این زن مادرمه. من احترام میذارم و هیچی نمیگم، پدرم میگه درست میشه همه چی فقط گوشمو بگیرم و دهنم رو هم بسته نگه دارم تا طوفان بخوابه، من هی مینویسم هرچی میخوام بگم و نمیتونم، یه هفته ست با افکار خودکشی درگیرم، انقدر زیاد که پدرم تنها نمیذاره منو، هرچی وسیله که پتانسیل استفاده شدن واسه خودکشی رو داره جمع کرده، خواب آروم ندارم، تو خواب گریه میکنم، کابوس میبینم، غذا نمیتونم بخورم، حتی حوصله ندارم موهامو شونه کنم، میخوام سرم رو بتراشم. همه اینا هم دقیقا یه هفته قبل کنکورم شروع شد، شاید بهانه گیری باشه ولی من مثل یه بازنده رفتم سر کنکور. حال دوهفته پیش من با الانم قابل مقایسه نیست. میدونستم رتبه نمیارم ولی حداقل نباخته بودم خودمو. مادرم حرفاشو مثل خنجر فرو میکنه تو بدنم، منم که باید ساکت باشم تا بدتر نشه هیچی. هرچی تهدیدش میکنم که یه کاری دست خودم میدم هم دلش رحم نمیاد میگه خب ضعیفی دیگه. امروز بهش گفتم فقط بگو چیکار کنم راضی بشی، این خانوم راضی نمیشه هیچ وقت، اصلا وقت نمیده به من. شب و روز طعنه و تشر. تا بیام شروع کنم و یه مدت بگذره و نتیجه رو ببینه من پیر میشم اینجا. فقط هم کنکور رو قبول داره ینی بعد یه ماه درصد و تراز خوب تو آزمون آزمایشی هم بیارم قبول نداره. امروز میگفت اصلا نمی‌ذارم بمونی پشت کنکور. بهم گفت لیاقت هیچی ندارم. گفت یه رشته باید انتخاب کنی به هرحال. من شنیدم پدرم رو هم تهدید کرد به جدایی، چون اون بنده خدا راه میاد با من، مدارا میکنه میگه باور داره هنوز که من بالاخره درست میشم، به مادرم گفت اجازه نمیده انتخاب رشته کنم امسال، مادرم گفت اگه این(منو میگفت) یه سال دیگه بمونه اینجا، من نمیتونم تحمل کنم، جدا میشیم. من دلم میسوزه واسه پدرم هم، مادرم سر اون غر میزنه درباره من، منم یا گریم میگیره یا غذا نمی‌خورم یا باید بیاد و حواسش باشه بهم که نکشم خودمو. خودشم باید ما دوتا رو تحمل کنه، الان ازدواجش هم در خطره به خاطر من. مادرم همش لیست هزینه هایی که واسه من کرده و من خراب کردم رو میگه، میگه واسه هرکی اینجوری هزینه میشد الان یه چیزی شده بود، میگه جلوی عالم و آدم وایساده به خاطر من، آبروش همه جا رفته با این دسته گل من. مدرسه، فامیل، محل کار، همه جا. بهش گفتم ببخشید نشدم اونی که میخواستی. گفت حتی معمولی هم نشدی. اون چیزی که من میخواستم بی نقص بود. اصلا اگر ممکن باشه پشت کنکور موندن من، یه سال باید خفت و خواری رو تحمل کنم. تو خانواده ما پشت کنکور موندن مثل اینه که جانی باشی. همه درسخون، همه باهوش، همه دکتر و مهندس. من میشم جوجه اردک زشت. بعد اینا باید جواب فامیل و آشنا رو هم بدم، وقتی نتایج بیاد و مقایسه ها شروع بشه و همه چی رو بشه زندگی منم نابود میشه. همه ازم پزشکی دانشگاه تهران میخواستن. حتی بگم بهشونم باورشون نمیشه. میگن صبر کن نتایج بیاد تو پزشکی تهران میاری، میگم به خدا بد خراب کردم، میگن نه نه، تو قبولی. پدرم بهونه ش اینه که من دخترم و سربازی قرار نیست برم و میتونم دوباره امتحان کنم شانسم رو. نمیدونم چجوری توقع همه انقدر بالاست از من. خودمم توقعم بالاست البته. یادم نمیاد هیچ روزی راضی بوده باشم از خودم از وقتی پا گذاشتم تو متوسطه یک. همش کسایی بودن که بهتر باشن از من. خسته شدم واقعا. از خودم خسته شدم. انقدر هم داغون و سردرگمم که مثل یه ترسو فقط میخوام فرار کنم و با مردن راحت بشم. تنها تلاشم اینه تو این مدتی که همه چی داغونه که فقط باور نکنم این حرفا رو. من هنوز ایمان دارم به خودم. نباید بزارم این حرفا اثر بذاره روم ولی نمیدونم چیکار کنم. حق هم میدم به همه و مخصوصا مادرم. حق داره واقعا حتی اگر بخواد خودش منو بکشه با دستای خودش. همش مزیت هایی که دارم رو یادآوری میکنم به خودم. هیچ کس اینا رو یادش نیست. تو همه درسا من فقط زبانم خوبه. عالیه زبانم. درحد ۱۰۰ یا حتی بیشتر. من این روزا سرچ کردم و مقاله های معتبر خوندم تو وب انگلیسی. راه حل هایی که میدن جواب نمیده الان واسه من. اینجا جهان سومه به علاوه من جوری خراب کردم که خدا خودش فقط میتونه درست کنه همه چیو. مثلا حرف زدن و دختر خوبی بودن و گل خریدن و این پیشنهادای قشنگ دیگه کار نمیکنن واسه من. درمونده شدم. اینجا هم جواب نگیرم مشکلی نیست دیگه. فقط امیدوارم منتشر بشه شاید یه بنده خدایی وضع مشابهی داشت سرچ کرد و خوند و اروم شد.
ممنون از زحمات خالصانه شما.

  • هانیه 3 سال قبل سوال کرد
  • آخرین ویرایش 3 سال قبل
  • شما باید برای ارسال دیدگاه شوید
0
0

سلام

لطف کردی این همه داستان زندگی خودت بنویسی و محبت کردی به من

اما من کوتاه و مختصر اما کاربردی جوابت میدم ؛ تا زمانی که اعتماد قبلی برگرده ازت خواهش میکنم محکم و عالی باشی و انتظار همکاری و حمایت نداشته باشی و قوی و درجه یک فقط بخوانی و تست بزنی و بیای جلو

چیزی از این بهتر نیست که خودت مسئولیت شرایط فعلی دست بگیری و محکم و قوی و عالی بخوانی مجدد تا بتونی همه رو بازهم به تصمیم هات و شرایطی که میخوای برگردانی

  • شما باید برای ارسال دیدگاه شوید
نمایش 1 نتیجه
پاسخ شما
نام*
ایمیل*
دکمه بازگشت به بالا